گیتار مقدس و عشق الکی

نام:سکوت*نام خانوادگی:تنهای*مهل سکونت:بیا بان عشق*دوره مهکومیت: تا آخر......*مدت مهکومیت: نا معلوم*هکم صادره:سوختن و ساختن

گیتار مقدس و عشق الکی

نام:سکوت*نام خانوادگی:تنهای*مهل سکونت:بیا بان عشق*دوره مهکومیت: تا آخر......*مدت مهکومیت: نا معلوم*هکم صادره:سوختن و ساختن

دوستم داشته باش

 

 

**

 مادرم میگفت:عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب
و من حالا هزار شب پشیمانم که چرا یک شب عاشق نبودم.

 

 

 کینه و دشمنی تو نصبت به من

اگر ماه بودم به هر جا که بودم
سراغ تو را از خدا می گرفتم
وگر سنگ بودم به هرجا که بودی
سر رهگذار تو جا می گرفتم
اگر ماه بودی-به صد ناز- شاید
شبی بر لب بام ما مینشستی
وگر سنگ بودی به هرجا که بودم
مرا میشکستی مرا میشکستی  

 

 

 

 

 

عینکم شکسته بود  

به دلم نگاه می کنم شکسته ست.

به دستام نگاه میکنم اونا هم تَرَک برداشتن.

به آسمونم نگاه میکنم اونم شکسته ست

حتی دیگه آینه ها هم اینجوری شدن

آینه ها هم شکسته و خسته شدن...

حتی عکس قشنگ تو هم که برام یادگاری گذاشته بودی هم شکسته و تَرَک برداشته...

‌چرا همه جا اینطوری شده؟.....

نه....صبر کن ببینم...

آره درست حدس میزدم

چیزی تغییر نکرده...هنوزم همونطوری که بودن هستن ...مثل دفعه آخری که دیدمشون...

این فقط عینک منِ که ترک برداشته....

 

 

 

 

من از شب گذشته‌ام کی؟!{مجتبی قلوزی}


من ازتاریکی و زنده بگوری گذشته‌ام
من از سایه های سنگین سفرکرده‌ام
خوابهایم در من نمی‌گنجند
من در خودم نمی‌گنجم
باران‌،وهمها را شسته‌است
باران،فاصله‌ها را رنگ کرده‌است
من از اشتیاق فکرهای تازه لبریزم
من از نگاه لبریزم ،من از چشم لبریزم
ببین مرا،مرا ببین
من از تمام فصول لبریزم
....
بگو‌‌ بامن،با من بگو
این شک شیرین
ایمان برهنه تو را نیز به بازی گرفته است؟ 
 

 

 

سرنوشت!{مجتبی قلوزی}


فکرش رو که میکنم از فکرم بیرون میره

یادش که می افتم از یادم بیرون میره

فریاد که میزنم که صداش کنم صدام رو نمیشنوه

نگاهش که میکنم نگاهم نمی کنه

دستاش که میگیرم دیگه گرماش حس نمی کنم

 

نظرات 1 + ارسال نظر
علی یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 20:08

سلام آقا مجتبی
وبلاگ قشنگ و با احساسی داری
شاد و موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد