گیتار مقدس و عشق الکی

نام:سکوت*نام خانوادگی:تنهای*مهل سکونت:بیا بان عشق*دوره مهکومیت: تا آخر......*مدت مهکومیت: نا معلوم*هکم صادره:سوختن و ساختن

گیتار مقدس و عشق الکی

نام:سکوت*نام خانوادگی:تنهای*مهل سکونت:بیا بان عشق*دوره مهکومیت: تا آخر......*مدت مهکومیت: نا معلوم*هکم صادره:سوختن و ساختن

چشمای زیبای تو

به اطمینان چشمان زیبای تو

 
چشمشانم را بسته بودم.آری چشمانم را که همیشه رو به حقایق باز بود اینبار به اطمینان چشمان زیبای تو بستم.تا لحظه ای من نیز در رویاهای شیرین خود غرق شوم.و در آن رویاهای شاید کودکانه کلبه ای بسازم که در آن فقط من باشم و تو ،و هیچ نگاه بیگانه ای را اجازه ی ورود نباشد.کلبه ای ستونهاش همه از مهروصفا و سقفش از پاکی و صداقت.کلبه ای که در آن عشق باشد و دیگر هیچ.آری کلبه ی کوچک آرزوهایم را ساختم و حال وقت آن بود که تو را با خود همراه کنم.پس چشمانم را گشودم ولی ناگهان در اطراف خود قفسی دیدم.آری قفسی که تو با خاطراتت برایم ساخته بودی .و من را که به اعتماد تو چشمانم را همچون کودکان بسته بودم تنها و سرگردان در آن رها کرده بودی.

((نمیدانم چرا قلعه ی زیبای آرزوهایم را با ماسه های نرم ساحلی ساختم که در برابر امواج زیبایی و غرور دریای پر تلاطم روحش ،سرنوشتی جز نابودی برایش رقم نخورده بود.))
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد