گیتار مقدس


 

خودم که خوب میدونم یه آدم دیوانم

 




دیگه حرفی نمونده باقی ...

سکوت ...

سکوت.......


********


صدای شکستن ساعت روی میز ـــــــــــــــ

لعنت به این دقیقه ها آخه بسه دیگه داره خرد م میکنه چقدر

 کشنده است وقتی بارون میاد من و پنجره و ابرها

...نه نه دیگه طاقت ندارم





دیوونم آره دیوونه شدم

من کیم کجام.. اونیکه به عشق بارون وسط حیاط مینشست

 تا بسوزه ‍ ـ بشکنه - خراب بشه...

لطافت رو لمس کنه با نفساش _ دستاش_ تنش




بارونی که تو هر قطرش یاد اون بود اونیکه به خاطرش

پنجره همیشه به کوچه باز بود...

چقدر به خودم نهیب زدم بذار فقط تو دلت باشه
 

حالا خوب شد؟ حالا بکش تحمل کن ارزشش رو داشت؟

ارزش اینکه حتی حالت از خودتم بهم بخوره





همه میگن میگذره بازم یه نگاه تازه میاد یه بارون دیگه
 
اما نه دیگه من
 
تحملش رو ندارم تحمل سرگیجه های بعد از مستیه عاشقی رو..

بسه برام میخوام برم نمیدونم کجا
 
تو که رفتی. پس منم باید برم



نمیدونم هنوز دوستت دارم یا نه فقط میدونم فکرمم
 
دیگه نمیخواد بشکافه اون لحظه ها رو این لحظه ها رو

 

 

 

             

هیچکس دیگه منتظرم نیست منم و
 
این شب بارونی و تو و این راه

... میرم... میرم...