اگر کسی تو را آنجور که می خواهی دوست ندارد
- به این معنی نیست که تو را با تماموجودش دوست ندارد
.
دلم میخواست با هم تنهایی رو قال بزاریم من و !{مجتبی قلوزی}
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود چشم خواب آلود اش مستی رویا نبود
نقش عسق و آواز از چهره دل شکسته بود چشم شیدایی در آن آیینه شیدایی نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود
نمی ارزه
چی بگم وقتی آفتاب نمیتابه .... بارون نمیباره .....وقتی مرغ زخمی شده روی دیوار خونمون نمیناله ...... و قتی دیواری به دستی به دستی نمیلرزه .... دل سلاخی از این دل پر از خون نمیترسه..... زندگی به این همه غم نمیارزه .... نمیارزه
دوستت میدارم!{مجتبی قلوزی}
به خاطر هر چی چیر پاک و خوبی که تو داری دوستت میدارم
من به اندازه تو تنهایم
نه که پیر انه سرم را هوا و هوسی است!
در بهاران وجودم نشکوفید گلی
تا به خود آمدم از دور خزان پیدا شد
پیش ار آنی زمستان و برفی باشد باغ عمرم چه زمستانی شده است!
در نگاهت چیزی است که به رویای سحر گاهی بارانی میماند
در صدایت چیزی است که به آهنگ پر پروانه و عبور ابری ساکت میماند
در صدایت چیزی است که به خواب سوسن ها در حریر شب مهتابی جنگل میماند
چه غروری است در اندیشه و احساس من اینک!که تو در فکر منی
که خیال تو مرا دور میسازد از ورطه ی تنهایی من اه ای موج رهایی!
ساحل خسته و تنهایی مرا در بر گیر
یادآور همراز!{مجتبی قلوزی}
به یاد آور که زندگی من باد است و چشمانم دیگر نیکویی را نخواهد دید
چشم کسی که مرا می بیند دیگر من نخواهم نگریست
و چشمانت برای من نگاه خواهد کرد و من نخواهم بود