آینده
ما چون دریچه روبروی هم
آگاه زهر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
اینک دل من شکسته و خسته است
چون یکی از دریچه ها بسته است
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد
همسفر ....!{مجتبی قلوزی}
همسفر تنها نرو بزار تا من هم بیام
سرنوشتمون یکیست هر دو مون مسافریم
سخته دل کندن از این شهر و دل بستگیهاش
موندن از خونه جدا با همه خستگیهاش
جون به لب رسیده تا به کی در به دری
زخم غربت رو لبم که باید بازم بریم
بزار تا خستگی از این تنه خسته بره
فصل دل کندن از این شهر و دل بسته بره
شـــــــــهــــــر عــــشــــق
همیشه با تومی مانم اگر با شی
اگر عاشق و مرد خط باشی
و کاری می کند با تو تب این عشق که از عاشق ترین ها سر باشی
و من تصویر خود را در تو می بینم
که آن آئینه هم آیئنه تو باشی
دل من در تب عشق توخواهد سوخت
اگر مانند آتش شعله ور باشی
مبادا روزی از تو بی خبر یاشم
و یا از حال و روزم بی خبر باشی
رفیق غربت من ای تمام امید من
حضور تو ست که گرم از نگاه خورشیدم
چه می شد ای همه خوبی اگر کنار دلم
همیشه سفره ای از شعرهات می چیدم
زمان رفتن تو آسمانم ابر بود
اگر چه لحظه تنهایی ام تو بودی و من
چرا حضور تو را در دلم نفهمیدم؟
خیال توست که اینقدر در خودم ماندم
بی یاد تو از شهر عشق تبعیدم
به اطمینان چشمان زیبای تو
مادر زیبا ترین نام جهان است بهشت زیر پای مادران است مادر بالا سرتونه قدرش رو بدونین تا وقتی که از دستتون رفت کمتر حسرت بخوری
مواظبشون باش تا هست قدرشو بدون که اگه بره دیگه دستت از مادر کوتاه میشه که هیچ از بهشت هم کوتاه میشه چون هیچ چیز مثل خدمت به مادر مادر که رفت دیگه باید قید بهشت رو هم بزنی مادر تکرار شدنی نیست
تا
ن