-
عید آینده
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 00:43
آینده ما چون دریچه روبروی هم آگاه زهر بگو مگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هر روز قرار روز آینده اینک دل من شکسته و خسته است چون یکی از دریچه ها بسته است نه مهر فسون نه ماه جادو کرد نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد
-
همراه
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 13:59
همسفر .... !{مجتبی قلوزی} همسفر تنها نرو بزار تا من هم بیام سرنوشتمون یکیست هر دو مون مسافریم سخته دل کندن از این شهر و دل بستگیهاش موندن از خونه جدا با همه خستگیهاش جون به لب رسیده تا به کی در به دری زخم غربت رو لبم که باید بازم بریم بزار تا خستگی از این تنه خسته بره فصل دل کندن از این شهر و دل بسته بره
-
شهر عشق
پنجشنبه 19 دیماه سال 1387 20:29
شـــــــــهــــــر عــــشــــق همیشه با تومی مانم اگر با شی اگر عاشق و مرد خط باشی و کاری می کند با تو تب این عشق که از عاشق ترین ها سر باشی و من تصویر خود را در تو می بینم که آن آئینه هم آیئنه تو باشی دل من در تب عشق توخواهد سوخت اگر مانند آتش شعله ور باشی مبادا روزی از تو بی خبر یاشم و یا از حال و روزم بی خبر باشی...
-
چشمای زیبای تو
پنجشنبه 19 دیماه سال 1387 20:29
به اطمینان چشمان زیبای تو چشمشانم را بسته بودم.آری چشمانم را که همیشه رو به حقایق باز بود اینبار به اطمینان چشمان زیبای تو بستم.تا لحظه ای من نیز در رویاهای شیرین خود غرق شوم.و در آن رویاهای شاید کودکانه کلبه ای بسازم که در آن فقط من باشم و تو ،و هیچ نگاه بیگانه ای را اجازه ی ورود نباشد.کلبه ای ستونهاش همه از مهروصفا...
-
مادر
یکشنبه 10 آذرماه سال 1387 10:37
م ا د ر ز ی ب ا ت ر ی ن ن ا م ج ه ا ن ا س ت ب ه ش ت ز ی ر پ ا ی م ا د ر ا ن ا س ت م ا د ر ب ا ل ا س ر ت و ن ه ق د ر ش ر و ب د و ن ی ن ت ا و ق ت ی ک ه ا ز د س ت ت و ن ر ف ت ک م ت ر ح س ر ت ب خ و ر ی مواظبشون باش تا هست قدرشو بدون که اگه بره دیگه دستت از مادر کوتاه میشه که هیچ از بهشت هم کوتاه میشه چون هیچ چیز مثل خدمت...
-
عشق و عاشق
شنبه 11 آبانماه سال 1387 00:53
در لجن زاره عشقت مدفون شدم برای تمام لحظاتی که کنارم بودی برای تمام واقعیت هایی که نشانم دادی برای تمام لذت هایی که در زندگیم به وجود آوردی برای تمام رویاهایی که به واقعیت تبدیل کردی برای تما عشقی که در تو پیدا کردم تنها کسی که هیچ گاه نگذاشت من زمین بوخورم تو بودی تو تنها کسی بودی که مرا از بین تمام مشکلات دیدی وقتی...
-
وصیت نامه
یکشنبه 21 مهرماه سال 1387 21:54
وصیت نامه روزی اگر به سراغ من آمد به او بگو : « من خوب می شناختمش نامت چو آوازی همِشه بر لب او بود . حتی زمان مرگ آن لحظه های پر ز درد و غم و غروب آن بیقرار عشق چشم انتظار دیدن رویت نشسته بود . » روزی اگر سراغ من آمد به او بگو : « شب در میان تاریکی در نور ماهتاب هر روز در درخشش خورشید تابناک هر لحظه در برابر آیینه ی...
-
عشق الکی
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1387 00:46
به یاد آور همراز عشق(مجتبی ) به یادم هست که مرا خیلی دوست میداشتی به یادم هست برای عشقم جان میدادی به یادم هست بهار دل را بیشتر از پاییز پر ازدرد دوست میداشتی به یادم هست برای رسیدن به من از زندگیت میگذشتی به یادم است که ساز عشق را که با گریه در گوشم زمزمه میکردی به یادم هست داستانم را می گرفتی و به من امید میدادی که...
-
بیقراری
دوشنبه 28 مردادماه سال 1387 13:21
مجتبی همرازه عشق اگر باشی مهربونم،همدم و عزیز جونم واسه سالها که سهله تا قیامت می مونم دلخوشم من باز به فردا که با تو باشد دلم تنهای تنها زیر بال آسمون ها زیر نور ماه تنها. بی قراری سالها شد که برایت بی قراری می کنم سیل اشک و آه را از دیده جاری می کنم تا ببینم روی ماهت را به شب های خیال از برای دیدنت فریاد و زاری می...
-
روز آزادی
دوشنبه 20 خردادماه سال 1387 22:26
روزه آزادی درسحر گاهی از روز گار م تو را دیم که یک پری را در آغوش داری و کنارم آمدی .خواستم تو را در آغوش بگیرم تو خود پری بودی پرواز کردی خواستم پرواز کنم اما بالی برای پرواز نداشتم و خود را کوبیده در زمینی دیدم که هر گوشه اش عاشقی حیران مانده است صدایم کن ..تا از طنین جانبخش صدایت سرودی بسرایم و خود را در قافیه های...
-
تنها گذاشت
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1387 20:10
*ناراحت بودم که چرا کفش ندارم تا اینکه مردی رو دیدم که اصلا پا نداشت* من رو تنها گذاشت و رفت لحظه پریدن و رها شدن میون بیم و امید لحظه ای که پنجره بغض دیوارو شکست نقش آسمون صاف میون چشاش نشست مرغ خسته پر زد و افق روشنو دید تو هوای تازه دشت به ستاره ها رسید لحظه ای پاک و بزرگ ،دل به دزیا زد و رفت با یه پرواز بلند تن به...
-
عید
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1387 15:33
سلام
-
یادگار عشق من
سهشنبه 4 دیماه سال 1386 00:46
رخ زیبای تو را خال زدم بر بدنم تا بماند بدنت یادگار در کفنم دوستم داشته باش توپولم !{مجتبی قلوزی} سعی کن تنها زندگی کنی چون تنها به دنیا اومدی و تنها میمیری بدونه اینه دوستی داشته باشی بزارخونه عشقت خالی از عشق باشه عاشق کسی نشو و به کسی دل نبند چون معشوقت میتونه به ویرانیهایه قلبت رحم نکنه و تو رو نابود کنه تو رو از...
-
اجازه
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 00:23
تو باعث شدی یه چیزی رو بفهمم . بفهمم عشق یعنی چی ... بفهمم دل کجاست ... بفهمم وقتی کسی عاشق میشه چه حالی داره ... بفهمم درد عشق چیه ... حالا می دونم ... میدونم عشق یعنی تشنگی . عشق یعنی نیاز . عشق یعنی التماس . عشق یعنی آرزو . عشق یعنی خواستن و بدست نیاوردن . عشق یعنی دویدن و نرسیدن . آره ، عشق یعنی نرسیدن اجازه هست...
-
زنجیرقفل
پنجشنبه 26 مهرماه سال 1386 18:21
اشک با اشک چشمم نوشتم دوستت دارم باور نکردی که اشک چشمم ست، به خیسی چشمانم باور نداشتی با خون قلبم نوشتم عاشقانه می پرستمت بازم باورت نشد که خون قلبم ست نمی خواستم ببینی تا در لحظه آخر زندگیم لبخندت رو ببینم به ناچار دست خونی ام را نشان دادم وتوباورکردی وخیره خون قلبم را که جاری بود نظاره کردی ولی لحظه ایی بود که...
-
یادآور همراز!{مجتبی قلوزی}
شنبه 2 تیرماه سال 1386 14:13
یاموریم ! اگر کسی تو را آنجور که می خواهی دوست ندارد - به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد . دلم میخواست با هم تنهایی رو قال بزاریم من و !{مجتبی قلوزی} آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود چشم خواب آلود اش مستی رویا نبود نقش عسق و آواز از چهره دل شکسته بود چشم شیدایی در آن آیینه شیدایی نبود لب همان لب بود...
-
چقدر سخته
جمعه 18 خردادماه سال 1386 18:54
چقدر سخته !{مجتبی قلوزی} چه قدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار با تو خودت بشکنی و اون وقت آروم زیر لب بگی : گل من باغچه نو مبارک .... چقدر سخته که حرمامو گوش ندادی چقدر سخته که آبرو خودتو بردی نمیتونم ببخشمت ولی سعی میکنم فراموشت کنم چه قدر سخت تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و به جاش یه زخم همیشگی...
-
همسفر عشق
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1385 15:04
امدم اما ...... کجایی؟. !{مجتبی قلوزی} آمد شبی دگر که دوباره رها شود از فکر تو حس محبت و احساس آرام ترین شبی است که با توام ولی سکوت از من سکوت است و از تو یکسره سکوت میدانمت که به چه خوابی و زچه خواب رفته ای با دل چه رازها که در این شب نگفته ای اری تو با هزار ناز خفته ای در شب چو زوزه ای بی قرار نشسته ام همرنگ شاد...
-
وقتی تو آمدی
پنجشنبه 21 دیماه سال 1385 19:23
درد دو دل هرف را باید زد! درد را باید گفت! سخن از مهر من وجور تو نیست سخن از متلاشی شدن دوستی است و عبث بودن پندار سرور آورمهر آشنایی با شور! و جدایی با درد! و نشستن در بهت و فراموشی یا غرق غرور؟! رنگ عشق خیلی وقته دیگه بارون نزده رنگ عشق به این خیابون نزده ابر چشمام پره اشکه ای خدا وقتشه دوباره بارون بزنه .
-
سودی
دوشنبه 13 آذرماه سال 1385 19:00
گل عشق {{مجتبی کرمانشاهانی}} شبا که من به یادتم به یاده حرفایه توهم شبا که من یادتم بدون که بی تابتم تو خلوته تنهایم به یاده حرفایه توهم چشمایه شهر تو خوابه و منم که بی خوابه تو هم هر جا که هستم هر جا که هستی اگه با کسی نشستی لحظه ای هم یاده من کن اونی که قلبشو شکستی دله من نداره باور بی تو شده اخر تو با دستایه لطیفه...
-
من و تو و تبسم و عشق ما
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1385 16:18
عشق الکی تنها من و تو بودیم !{مجتبی قلوزی} تنها نگاه بود و تبسم ، میان ما تنها نگاه بود و تبسم. اما...نه گاهی که از تب هیجانها بی تاب میشدیم گاهی که قلبهامان می کوفت سهمگین گاهی که سینه هامان چون کوره می گداخت دست تو بود و دست من ــ این دوستان پاک ــ کز شوق سر به دامن هم میگذاشتند وز این پل بزرگ ــ پیوند دستها ــ دل...
-
دوستم داشته باش
یکشنبه 8 مردادماه سال 1385 19:41
** مادرم میگفت: عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب و من حالا هزار شب پشیمانم که چرا یک شب عاشق نبودم . کینه و دشمنی تو نصبت به من اگر ماه بودم به هر جا که بودم سراغ تو را از خدا می گرفتم وگر سنگ بودم به هرجا که بودی سر رهگذار تو جا می گرفتم اگر ماه بودی-به صد ناز- شاید شبی بر لب بام ما مینشستی وگر سنگ بودی به هرجا که...
-
دلم گرفته
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1385 12:28
به انکه گل را میخنداند و ابر را میگریاند قصه باران برای مجتبی چطوره؟ قصه باران از آنجایی اغاز شد که تو اومدی دستم را گرفتی و زیره بارون قدم زدیم و از آن روز شروع شد که قطره های بارون به نرمی به ما میخورد و تو زیره اون قطره های زیبا گفتی: دوستت دارم و من زیره باون احساسه خوشبختی کردم پا روی قطره های باران گزاشتیم دست...
-
خدایا کمکم کن
سهشنبه 16 خردادماه سال 1385 11:45
بی تو بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم خیره شدم به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهان خانه ی جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید....عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که با هم شبی از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در این خلوت دل خواسته گشتیم ساعتی بعد لب آن جوی...
-
صمیمیت احساس
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1385 01:14
اسمه عشقت{{{مجتبی قلوزی}}} تو صدا بزن منو به هر اسمی که میخواهی میدونم از پشت ابر یه روز میای اره تو همون ماهی تو شبایه بی کسی یه جورایی انگاری واسم دل وا پسی میخونم از تو چشمات به تو دلت چی میگذره بزار تا برات بگم کی از گل بهتره ارزش خودت برام بیشتر از اسمون جونه من همین جوری همیشه با هام بمون بدونه رو در وایسی خودت...
-
بی گناه اما محکوم
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 18:36
سال نو مبارک عاشق باشید اما نه دلشکسته به قول !{مجتبی قلوزی} ا ز همه زمینی ها زمینی تر چرا رنگ آسمونه اون چشات تو نگفتی پای قولت میمونی؟ چرا قولت و گذاشتی زیر پات عاشق عطر خوش بارون و خاک پس چرا کویر خشک اون دلت؟ گل عشق و چرا پرپر میکنی؟ چی میشه از این دورنگی حاصلت !؟ تو که دریارو تو رویا می دیدی چرا ساکت مثل مردابی...
-
انتظار برای رسیدن به فردای خود
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 10:08
سلام امیدوارم حاله همگی دوستان خوب باشه من خیلی منتظر این ماه بودم اسفند چون سالگرد تاسیس همین بلوگ اسکی هست میخواستم توش غوغا کنم اما ...........اما یکی از بهترین دوستام که چند سال تو یه کلاس با هم دیگه بودیم فوت کرد خداوند رحمت کند همه اموات را حیف بود که تو از ما دوستا جدا شی رامین به مولا تو فکرمی. خیلی پسر گلی...
-
تولدم مبارک
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1384 18:55
تولد همرازه عشق مبارک همرازه عشق * منو ببخشین که دیگه نه خیری ازم هست و نه میتونم ببینمتون و نه میتونم تماس بگیرم ولی اینو بدونید که تو فکرتونم من از دستم فقط این کار میاد که هر یک ماه یه بار بیام و سایت رو به روز کنم شرمنده نگید چرا چون دیگه من آقای قلوزی شدم و اینم بگم که این ماه تولد من هست یه خبر مهم که با توجه به...
-
حافظ مقدس
یکشنبه 11 دیماه سال 1384 17:19
فریاد هزاران بار فریاد بر آوردم که دوستش دارم، هزاران بار این جمله را تکرار کردم. شاید تنها این دیوارها هستند که صدایم را میشنوند! نه، نه من این را باور ندارم... من به دیوارهای ساکت و غمگین اتاقم تکیه نمیکنم. من میدانم که او نیز صدای فریادهایم را شنیده است. اگر او نشنیده بود مرا به آغوش گرم خود فرا نمیخواند، اگر او...
-
شکستنمو یادت نره
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1384 12:29
در دست اندازه عشقت شاه فنر قلبم شکست **خودم که خوب میدونم یه آدم دیوانم** غریبه .... من غریبه دیروز اشنای امروزم و فراموش شده فردایم پس درآشنایی امروز مینگرم تا در فراموشی یادم کنی نمیدانم این حقارت الفاظ است یا زبان قاصر من که نمیتوانم کلامی در باب علاقه ام بنویسم پس به چشمای من بنگر و نگاهم را از چشمانی بپذیر که...